و در نهایت توضیح میدهد که در دوره سوم انسان چگونه اسیر ساختارهای اطلاعاتی شده و در پناه انفجار اطلاعات مسخ میشود. تئوریهای دکتر نیلپوستمن در کتاب زندگی در عیش و مردن در خوشی تکمیل کننده بحث رایزمن در این مقاله است.
رایزمن تاریخ تمدن بشریت را از روزنه ارتباطات مورد بررسی قرار داده و سه مرحله یا دوران را مورد بازشناسی قرار میدهد.
دوران اول
دورانی که سنتها به مثابه شیوههایی تقدس یافته تسلسل، میان نسلها را از گذشته تا به حال برقرار میکند. ارتباط بین نسلی از طریق سنتها صورت میگیرد و این امر به وحدت و هویت گروههای انسانی منجر میشود.
در این دوران سنتها به عنوان راهکارها و شیوههایی از زندگی به ارث رسیده گذشتگان به شمار میروند. جامعه سنت راهبر همانهایی هستند که گذشتگان ترسیم کردهاند لذا سنتها مشخص کننده نحوه عمل انساناند.
جامعه از تحرک چندانی برخوردار نیست، خلاقیتی وجود ندارد آینده آن خبری است که گذشتگان گفتهاند: به نظر رایزمن جوامع باستانی که از یک سو با محدودیت و کمیابی مواجه هستند و از سوی دیگر با افزایش شدید جمعیت، سنتها نقش تعادلبخشی برای ادامه حیات جامعه را ایفا میکنند چون سنتها داعیه جنگ و قربانی کردن انسانها برای خدایان را دارند همچون زنده به گورکردن بچهها. این امر بر اساس قوانین و قواعد سنتی لازمالاجرا بوده و حیات جامعه را تضمین
میکند.
دوران دوم
این دوره عصر انسان خردگرا نام دارد. از نظر رایزن این دوران با کاهش اهمیت سنتها مواجه است. در این دوران همه انسانها از الگوهای یکسانی تبعیت نمیکنند. لذا تاریخ بشری شاهد پیدا شدن انسانهایی است که خود راهبر خویش هستند.
انسان با تکیه بر عقل و اندیشه و تفکر خود راه خود را پیدا میکند و براساس اندیشه خود- راه عمل و کوشش لازم را مییابد نه براساس آموزههای گذشتگان. از آنجا که انسان خود مسیر آینده را مشخص میکند، عواقب آن نیز متوجه اوست.
این دوران را باید دوران التهاب- هراس و سرزنشهای بیپایان نامید. چرا که آینده نامعلوم است و انسان به تنهایی در برابر آن قرار دارد؛ دوران تجربه و خطاست. از نظر رایزمن این دوران چندین قرن طول میکشد و شامل عصر رنسانس- حرکتهای اصلاح مذهبی، انقلاب صنعتی و سیاسی قرن 17-18-19 را دربر میگیرد. در این مرحله جامعه در هر فرد قطب نمای درونی ایجاد میکند تا راه خود را بیابد.
جامعه توانایی نوآوری در خود را تقویت میکند، عصر انسان درون راهبر با تکمیل و تکوین صنعت چاپ قدرت و قوت بیشتری پیدا میکند، نظام آموزش و پرورش و آموزشهای خانوادگی در درون خانوادهها به شکل نظاممند به پرورش انسانهای عقل محور کمک میکند و در پرتو این فرآیند علوم پیشرفت میکنند.
پیشرفتهای زیادی در زمینههای مختلف پزشکی، کشاورزی و صنعتی صورت می گیرد. در این دوران کمیابی وجود ندارد به این ترتیب نوعی تعادل در زندگی پیدا میشود و چون کمیابی نیست فشار سنتها کم شده است.
ویژگی این دوران جدایی از وابستگیهای قومی و جمعی است ریشه گرفتن گرایشهای فردگرایی- عقلانی و حسابگرانه است. فرد با تکیه بر ابتکارات خود که از طریق آموزشهای بزرگسالان که در خانواده آموخته است با جامعه ارتباط پیدا میکند. سنتها تا حدودی خود را حفظ میکنند. اما نقش اساسی در حیات بشری ایفا نمیکنند.
دوران سوم
عصر انسان دگرراهبر other directedman: رایزمن این دوره را متقارن با ظهور ارتباط جمعی میداند. به نظر او انسان دگرراهبر دیگر تحت تاثیر شیوههای آموزش و پرورش و خانوادهها نیست بلکه شخصیت فرد تحت تاثیر دیگران شامل گروههای دوستی، همکاران و همسالان، نقش میپذیرد.
وسایل ارتباط جمعی این نقش را تکمیل و تقویت میکند.رایزمن میگوید: تمامی افراد در دوران دگرراهبر در یک چیز اشتراک دارند و آن هم نوع و نحوه نگرش ذهنیشان در ارتباط با همنوعانشان شکل میگیرد. انسان دگرراهبر برای یافتن هویت خود به تائید دیگران نیاز دارد به همین دلیل خود را به دامن تودهها میاندازد و تلاش میکند تا با دیگران همرنگ شود.
وسایل ارتباط جمعی در جهت همسان کردن رفتارها به کار میافتد. پیشرفت در این جامعه وابسته به نظرات دیگران است و انسان سعی میکند تا شناخت خود را از طریق تصورات دیگران نسبت به خود به دست آورد. در این چنین جامعهای خانوادهها قدرت تاثیرگذاری خود را از دست میدهند.
خانوادهها فرزندان را ترغیب میکنند تا در تمامی موارد بهتر عمل کنند و موفق شوند چون خود الگویی ارائه نمیدهند. به وسایل ارتباطی جمعی رجوع میکنند و بچهها را به این وسایل میسپارند.
از آنجا که دیگر هنجاری برای حصول بر موفقیت وجود ندارد لذا انسانها منفعل و تاثیرپذیر شده تحت نفوذ رسانهها سعی میکنند خود را با جامعه همرنگ کنند در نتیجه تودههای تنها در شهرهای بزرگ شکل میگیرد.
به زعم نیل پوستمن نویسنده کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی»، در این مرحله جوامع صنعتی حاکمیت تمامعیار رسانهها را بر تمامی شئون فردی و اجتماعی خود پذیرفتند.
انسانها در گذشته به دنبال اطلاعاتی بودند که روشنیبخش ساختار زندگی آنان بود. حال آنکه امروز باید چارچوب و قالبی پیدا کنند برای اطلاعاتی که به سوی آنها سرازیر شده است، تا از گذر آن معنا و مفهومی به این اطلاعات داده و ظاهرا فایده و کاربردی برای آنها قائل شوند غافل از اینکه یک چنین شبه ساختاری توان انجام کاری مفید را ندارد و در عین حال آخرین راه فرار فرهنگی است که در اسارت عدم تجانس، ناهماهنگی، بیاعتباری و بیاهمیتی به ناتوانی و مدهوشی گراییده است و در چنگال پوچیها دچار دگرشیفتگی شدهاست.
بدین ترتیب وسائل ارتباط جمعی بیشترین کمال را در تصاویر و لحظهها ایجاد کرده و راه ورود به حریم خصوصی انسانها را هموار ساخته و سرود پایانی یا نغمه خداحافظی عصر مناظره و مباحثه را سر میدهد. در این عصر رسانه رسالت یک افسانه را تصاحب کرده
است؛ افسانهای که انسان عصر معاصر فهم ناخودآگاه آن را طبیعی میانگارد.
امروزه رسانه عنصری از فرهنگ و بالاخره به فرهنگ در جوامع صنعتی تبدیل شده است. کار بدان جا کشیده که هر گاه نهاد، ارگان و جماعت یا فردی را میبینیم که نمیخواهند خود را در قالب شابلونهای این عصر جای دهند در انظار ما عجیب و غریب، ناسالم و دارای اختلال جلوه میکنند، نه شابلونها و الگوهای سالم؛ و در این جا است که میبینیم رسانهها در جوامع صنعتی تا چه حد در عوامزدگی فرهنگی کمک میکنند.
موافقان این انقلاب بصری رسانههای تصویری را پنجرهای به جهان میدانند و جای محکمی را در مرکز گفتگوها و مراودات انسانی برای این رسانه باز نمودهاند.از رهگذر این انقلاب بصری ارزشهای حاکم بر فرهنگ و روابط انسانی دستخوش تغییر شده و به راحتی میتوان سطح کمی و کیفی نازل خودآگاهی اجتماعی انسانها را در این عصر به وضوح دید.
سقوط سطح اندیشه نمودار این واقعیت است که چگونه اقتضائات و خصلتهای نهفته در ذات یک وسیله ارتباط جمعی با تغییر و دگرگونی در ساختارهای ابزارهای دیگر دستخوش تحول شده و با حاکمیت ابزارهای نوین تمام اقتضائات پیشین از میان رفته و در میدان رقابت با وسیله جدید اطلاعرسانی قدرت و تداوم را از دست میدهند.
از این رو در جوامع صنعتی لحظه به لحظه افول اندیشه را لمس میکنیم. آنچه را که یک فرهنگ از اندیشه درک میکند از قدرت و کارآیی مهمترین ابزار وسائل ارتباط جمعی آن جامعه استنباط و استخراج میکند. در رسانهها تمام اطلاعات، سنتها، عرف، ارزشها و حتی مذهب به عنوان سرگرمی عرضه میشود.
هر مقولهای از مسائل و اعمال عبادی و مذهبی که مستند به تاریخ یا مربوط به مسائل انسانی و دنیای معنا باشند باعث ایجاد رفتار و سلوک روحانی و غیرمادی میشوند که در رسانههای تصویری کمرنگ یا فاقد رنگ است.
در این حیطه هیچ سنت و سیرهای- و هیچ روش و دستورالعمل آموزشی و احساسی برای سلوک و سیر در دیار معنویت وجود ندارد و فقط صحبتی است که با معدودی متن بیان میشود.به بیانی دیگر واعظی الکترونیکی است نه تاثیری بر فردیت. و این قابل تامل است.
اگر بخواهیم خوب درک کنیم که از چه راه و رسمی رسانه و دیگر اطلاعات تصویری پایههای اصلی آزادی اطلاعات را تهدید به ویرانی میکنند باید به نظریه هاکسلی متوسل شویم که دنیای شگفتانگیز نو نام دارد و بیانگر دنیایی است که در آن نشانهای از فرهنگ و ارزشهای انسانی وجود ندارد. تاریخ و سنت بشری فراموش شده است و اصل حاکم بر این دنیا رفاه، پیشرفت و ثبات اجتماعی است.
رفاه و پیشرفت محصول علم و صنعت است و ثبات اجتماعی معلول نفی و تفکر اندیشه و اراده انسانها و ممانعت از خودآگاهی آنها است. انسانها به صورت تودههایی تربیت میشوند که نیازهای جامعه با ثبات را تامین میکند. در این دنیا تکنولوژی آسایش را هدیه میدهد و آرامش را از تکتک افراد سلب میکند.
تکنولوژیهای به ظاهر نجیب و آرام میکوشند به مردم و به انبوه تودهها سیاستی عرضه کنند که پایه و محتوای آن از چهره و سیما و از اندیشیدن به شیوه لحظهای و از رواندرمانی نشات میگیرد، بدون آنکه نیازمند درگیری با تناقضها باشد.
با استعاره از نظریه دیوید رایزمن میتوانیم بگوییم که در جهان کتاب و چاپ کتاب اطلاعات به منزله چاشنی اسلحه روح است. از این جهت سانسورچیان آراسته در جاده تنگنظری ظاهر میشوند تا از وقوع انفجار جلوگیری کنند یا خطر آن را کاهش دهند.